سنجاقک

تو یک سنجاقکی

 

باشاخکی

 

از جنس احساس

 

و یادت

 

دشمن شب پره ها

 

در بین شب هاست.

 

مهتاب

کوچه ی سنجاقک ها

آتش حسرت کوچه پس کوچهای احساسم را چان سوزاند که از سنجاقک ها، خاکستری بیش نمانده است.

خداحافظ کوچه....

خداحافظ سنجاقک ها...

خداحافظ آرامش های کاغذی...

خداحافظ... هر چه کشیدم از همین خداحافظ بود...

بخشیدمت اما

دیدارمان به قیامت

باشد که خدا در بهشت برینش

مرا لایق همنشینی با تو بداند...


مولا علی، به حق کرم بی اندازه ات دست آلوده ام را بگیر...

به پایان آمد این دفتر

حکایت همچنان باقیست...

تو چه میفهمی

تو چه میفهمی

حال شاعری را

که نوشتن از یادش رفته؟

آشتی؟

برگشتم آشتی کنیم...

چیزی واست ندارم...

جز دو تا دست خالی و یه دل سیاه...

خودت با بزرگیت یه کاریش بکن.

مهتاب

بغض

بغض کردن به یاد تو

از هزار خنده ی دور از تو

آرام ترم می کند 

این را بار ها گفته ام.

مهتاب

سیزده

سیزده را همه عالم به در امروز از شهرمن خود آن سیزدهم کز همه عالم به درمتا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیمگاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم 

کلاغ ها زیبایند


کلاغ ها

ادامه تصاویر در ادامه مطلب

ادامه نوشته

 

غزلک‌


 پُشت‌ِ پلکام‌ عکست‌ُ نقاشی‌ کردم‌ ، غزلک‌ !
 تو رُ می‌بینم‌ تا وقتی‌ چِش‌ می‌بندم‌ ، غزلک‌ !
 یه‌ پیامه‌ این‌ تبسم‌ که‌ رو لب‌های‌ منه‌
 خیلی‌ وقته‌ که‌ به‌ گریه‌هام‌ می‌خندم‌ ، غزلک‌ !
 
 غزلک‌ چن‌ تا غزل‌ مونده‌ تا اون‌ لحظه‌ی‌ ناب‌ ؟
 پَس‌ کی‌ عکس‌ِ یادگاری‌ زنده‌ می‌شه‌ توی‌ قاب‌ ؟
 نگا کن‌ ! واژه‌ به‌ واژه‌ با منی‌ مثل‌ِ نفس‌
 مثل‌ِ یه‌ گُل‌ِ قدیمی‌ لای‌ برگای‌ کتاب‌
 
 مثل‌ِ یه‌ درّه‌ عمیقی‌ ، مثل‌ِ یه‌ منظره‌ پاک‌
 مثل‌ یه‌ خوشه‌ سرِ شاخه‌ی‌ خشکیده‌ی‌ تاک‌
 گریه‌ی‌ اول‌ِ بچه‌ وقت‌ِ دنیا اومدن‌
 آخرین‌ رقص‌ِ یه‌ برگ‌ وقتی‌ میفته‌ روی‌ خاک‌
 
 با تو من‌ زنده‌ترین‌ ترانه‌ سازم‌ ، غزلک‌ !
 با تو از هق‌ هق‌ِ واژه‌ بی‌نیازم‌ ، غزلک‌ !
 قافیه‌ باختن‌ِ من‌ پیشکش‌ِ یک‌ نگاه‌ تو
 یه‌ اشاره‌ کن‌ تا جونم‌ُ ببازم‌ ، غزلک‌ !
 
 غزلک‌ ! بی‌تو صدام‌ چنگی‌ به‌ دل‌ نمی‌زنه‌ !
 آخه‌ عطرِ تن‌ِ تو نبض‌ِ نفس‌های‌ منه‌ !
 تو با من‌ همضربانی‌ تو تموم‌ لحظه‌ها !
 بی‌تو بغضم‌ مث‌ِ یه‌ گلدون‌ِ کهنه‌ می‌شکنه‌ !

یغما گلرویی

تو نمی فهمی...

تو نمی فهمی آن یک جمله که می گویی چه آتشی درونم شعله ور می کند.

آن جمله ،فقط برای تو یک جمله است. برای من همان یک جمله هزار خاطره، هزار آدم، هزار حادثه را زنده می کند.

وقتی با من حرف می زنی، نمی فهمی چه می گویی.

تو باید با گوش های من حرف هایت رابشنوی تا درد مرا حس کنی.

باید بفهمی ام، باید درکم کنی. باید دستم را بگیری تا مرا از این منجلاب بیرون بکشی . اما تو نمی فهمی. نه حالا، نه هیچ یک از روز هایی که زل میزنی به زندگی ام و منتظر یک معجزه در احساسم میشوی...

مهتاب

فروردین۹۲

دیوار

دیـوار
دیوارِ کوچه‌ی‌ ما هم‌سن‌ُ سالمونه‌ !
اون‌ سرگذشت‌ِ نسل‌ِ خاکسترُ می‌دونه‌ !
ما آرزوهامون‌ُ رو آجراش‌ نوشتیم‌ !
گفتیم‌ که‌ تو جهنم‌ دنبال‌ِ یه‌ بهشتیم‌ !
تو بچه‌گی‌ نوشتیم‌ : یا مرگ‌ یا مصدق‌ !
نفت‌ُ ترانه‌ کردیم‌ ، ما بچه‌های‌ عاشق‌ !
تو فصل‌ِ نوجوونی‌ داس‌ُ چکش‌ کشیدیم‌ !
اعدامِ زنبقا ر ُ با داس‌ِ حیله‌ دیدیم‌ !
فصل‌ِ جوونی‌ِ ما دیوارِ خسته‌ی‌ سَرد ،
پیراهن‌ِ قشنگ‌ِ شب‌نامه‌ رُ به‌ تن‌ کرد !
از آسمون‌ صدای‌ بال‌ِ کبوتر اومد !
تقویم‌ِ خون‌ ورق‌ خورد ! گفتن‌ قُرُق‌ سَر اومد !
امّا نشد رهایی‌ شعری‌ بشه‌ رو دیوار !
ما جنگُ دوره کردیم تو بُهت‌ِ دودُ رگبار !
وقتی‌ شقیقه‌هامون‌ جوگندمی‌ شد آخر ،
تو آسیاب‌ِ صبرِ اون‌ جنگ‌ِ نابرابر !
دیوارِ کوچه‌ زخمی‌ از خنجرِ بلا بود !
شعرای‌ یادگاریش‌ با اشک‌ِ مادرا بود !
اون‌ زخما رُ پوشوندن‌ با رنگ‌ُ ننگ‌ُ انکار !
گفتن‌ : نوشتن‌ از عشق‌ ممنوعه‌ روی‌ دیوار !
ما پا به‌ پای‌ دیوار ویرون‌ شدیم‌ ، تکیدیم‌ !
حرفای‌ قلبمون‌ُ رو آجراش‌ ندیدیم‌ !
حالا دیگه‌ رو دیوار چیزی‌ نمونده‌ باقی‌ ،
جز آگهی‌ِ مرگ‌ِ هم‌کوچه‌های‌ یاغی‌ !
هم کوچه های یاغی !
هم کوچه های یاغی !
چیزی نمونده باقی !
چیزی نمونده باقی !
چیزی نمونده باقی ...

یغما گلرویی

دانلود با صدای یغما