ای رسن زلف تو پابند من
چاه زنخدان تو زندان من
دست فشان مست کجا میروی
پیش من آ ای گل خندان من
ای رسن زلف تو پابند من
چاه زنخدان تو زندان من
دست فشان مست کجا میروی
پیش من آ ای گل خندان من
چهکسی دل ز تو برد
زان همه عشق فراموش شدی
من که دل را به کسی جز تو ندادم هرگز
چه شد ای عشق که جز عشق هم آغوش شدی
و چه دوستت دارم هایی که در سینه برای تو حبس کرده ام
و چه مرگی در انتظار من است اگر که نیایی
__________________________________________________________
عجیب نیست که اتش این عشق هر روز شعله ور تر میشود زمانی که خورشید تویی
به راستی عشق جانسوز ترین مرگ است
سوختن برای کسی که هست و نیست
میدانی هستی ام را به اتش کشیدی
مرا به نیستی رساندی
اما هنوز دلم هوای بودنت را دارد
بر رهگذر بلا نهادم دل را
خاص از پی تو پای گشادم دل را
از باد مرا بوی تو آمد امروز
شکرانهٔ آن به باد دادم دل را
من همانم که تویی از همه عالم جانش
غم هجرت اگر در دل بگیرم
به شمع مانم که هر لحظه بمیرم
بشینم رو بگردانم ز عالم
که شاید وصل تو در خواب ببینم
ای همیشگی ترین عشق
در حضور حضرت تو
ای که میسوزم سراپا
تا ابد در حسرت تو
به تو نامه مینویسم
نامه ای نوشته بر باد
که به اسمت تو رسیدم
قلمم به گریه افتاد💔
دوشم هوس دیدن جانان به سر افتاد
وز آن هوس اندر دل و جانم شرر افتاد
افسوس خورم چونکه چنین گوهر مقصود
بی مایه صفت در کف هر بی بصر افتاد